سلام بر شما بازمانده عزيز از صداي لولاي زنگ زده در سلول فهميدم جيره ام را آورده اند . يك بطري آب ، كاسه اي سوپ و تكه اي نان . صداي پاي نگهبان نزديك تر از هميشه آمد . به سختي به ديوار تكيه زدم . با فارسي دست و پا شكسته اي گفت : تعال بيرون !