گردانمان خانوادگی بود! دو تا، سه تا برادر با هم بودند، یک پدر و دو تا پسرش، دو تا پسر عمو، دو تا پسر عمه و پسر دایی. چندتا پسر خاله، معاونم بود با کل خانواده اش؛ برادر و داماد و برادر خانمش و ...!
می خواستم بعضی هاشونو از قایق پیاده کنم.
یکیشان می گفت: «مگه ارث باباته که تقسیم می کنی؟»
اون یکی گفت: «چرا من پیاده بشم؟ من بزرگترم. اینو پیاده کن.»
داشت دعوایشان می شد؛ دیگه اصرار نکردم!
|