سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

عمومی - شهیدستان

هدیه نان خشک و بادام!!! (دوشنبه 86/7/2 ساعت 11:35 صبح)

جنگ خرج و برج دارد. گلوله می خواهد دونه ای چقد. موشک می خواهد خدا تومن.

آدمهایش لباس می خواهند ، غذا، ادوات، دارو  و هزار جور برنامه. آن هم برای مملکتی که تازه انقلاب کرده. هیچی به هیچی بند نیست. نه انباری و نه ذخیره ای، نه حسابی و نه کتابی. تازه محاصره اقتصادی!!! نه هر چیزی بهممان می فروختند و نه هر چیزی از مان می خریدند. اما در این اثنا کار و بار عده ای هم چاق شده بود. گرانی بود و کمبود.

احتکار می کردند و انبارها پر بود و دست مردم خالی. اما دریغ از یک پاپاسی کمک به جبهه. ما آنروزها این حرفها حالیمان نبود. فقط بعضی وقتها می دیدم جلوی کامیونها یا وانت ها پارچه زده اند؛ رویش نوشته « اهدایی امت حزب الله»

توی مدرسه قلک به ما داده بودند. شکل تانک، شکل نارنجک، پول تو جیبی هایمان را می ریختیم توش برای جبهه. از قدیم هم گفته اند هر پولی  را برای خدا نیم شه خرج کرد. یکی از آن بچه هایی که به جنگ کمک کرد، دختری ٩ ساله به اسم زهرا. نان خشک فرستاده بود و بادام. کنارش هم یک نامه!

 

 نامه زهرای 9 ساله

 

با سلام به امام زمان علیه السلام و درود به امام خمینی

سلام به رزمندگان اسلام

اسم من زهرا می باشد. این هدیه را که نان خشک و بادام است برای شما فرستادم. پدرم می خواست جبهه بیاید ولی او با موتور زیر ماشین رفت و کشته شد.

من ٩ سال دارم و نصف روز مدرسه و نصف دیگر را قالی بافی می روم. مادر کار می کند ما پنج نفر هستیم. پدرم مرد و باید کار کنیم و من ٩٢روز کار کردم تا برای شما رزمندگان توانستم نان بفرستم. از خدا می خواهم این هدیه را از یک یتیم قبول کنید. و پس ندهید و مرا کربلا ببرید. آخر من و مادرم خیلی روزه می گیریم تا خرجی داشته باشیم. مادرم، خودم، احمد و بتول و تقی برادر کوچک من سلام می رسانیم. خدا نگهدار شما پاسداران اسلام باشد. ٨/١١/٦٢


  • نویسنده: مطهر

  • نظرات دیگران ( )

  • تیرباره. بزنش!! (یکشنبه 86/3/13 ساعت 5:0 عصر)

     

    با رگبارهایش راهمان را بسته بود. کسی نمی توانست بجنبد. هر کاری کردیم، نتوانستیم بزنیمش. سید صالح خیلی خوب آر پی جی می زد. صدایش زدم. آمد. دستش را گرفتم و بردم جلو، درست روی تیربار. گفتم: (( ایناهاش، تیرباره. بزنش.)) 

    همه دهانشان باز مانده بود که من دارم چه کار می کنم. همین جوری سید را برده بودم جلوی تیر. به م گفت: (( خدا خیرت بده. آوردی ما را به کشتن بدی؟ ))

    زدش. بلند شد. نگاهی به م کرد. خندید و رفت.


  • نویسنده: مطهر

  • نظرات دیگران ( )

  • راننده وانت (پنج شنبه 86/3/3 ساعت 10:0 صبح)

     راننده وانت

    نشستم عقب. تعارف کرد بیایم جلو. رفتم و نشستم پیشش. 

    پرسید: (( چطوری زخمی شدی؟)) 

    برایش تعریف کردم و گفتم که برادر خان فلانی هستم. 

    تا نزدیکی های مسجد جامع من را رساند.  مدت ها گذشت تا بفهمم راننده ی وانت آن شب، فرمانده سپاه بوده؛ جهان آرا.

     

    شهید محمد جهان آرا
  • نویسنده: مطهر

  • نظرات دیگران ( )

  • ابتکار ایکنا (جمعه 85/7/7 ساعت 9:0 صبح)

    خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا) به مناسبت هفته دفاع مقدس اقدام به معرفی برخی سایت ها و وبلاگ های مرتبط با فرهنگ ایثار و شهادت کرده است.

    امروز به طور اتفاقی متوجه شدم وبلاگ این حقیر هم مورد لطف و عنایت این دوستان قرار گرفته است!

    اگرچه هیچ وقت خود را سزاوار توصیفات دوستان نمی دانم ولی به جهت اصل این اقدام ارزشی دوستان عزبز از ایشان متشکرم.

    ان شاءالله قصد دارم چند پست آینده را به نقش پر اهمیت قرآن کریم در جبهه ها و تاثیر عمیق فرهنگ قرآنی بر رزمندگان اختصاص دهم.

    برای دیدن خبر ایکنا، اینجا کلیک کنید.


  • نویسنده: مطهر

  • نظرات دیگران ( )

  • شبیه شهدا (دوشنبه 85/7/3 ساعت 9:0 صبح)

    تقارن زیبای هفته دفاع مقدس با ماه مبارک رمضان آدم را به یاد خیلی از زیبایی های جنگ می اندازه...

    کاش در این ماه رمضان یه کم خودمونو شبیه شهدا بکنیم.

    من تشبه بقوم فهو منهم.

    هر کس خودش را به گروهی شبیه کند پس او از همان گروه است.

    این هم یه مژده به همه اونایی که شهدا را دوست دارند و دلشون میخواد خودشونو به اونا شبیه کنند.

    البته هم ظاهر و هم باطن.


  • نویسنده: مطهر

  • نظرات دیگران ( )

  • دوباره سلام (شنبه 85/6/18 ساعت 9:0 صبح)

    اولا سلام!

    ثانیا از همه دوستانی که در مدت نبودنم ابراز لطف کردند صمیمانه متشکرم!

    ثالثا این دو بیت زیبا را که چند وقت است منو به خودش مشغول کرده فعلا داشته باشید تا بعد!

    (در نماز شبتان شهدا را زیاد یاد کنید؛ از آنها کمک بخواهید و ...)

    SHAHID

     آن فرو ریخته گل های پریشان در باد

    که از می جام شهادت همه مدهوشان اند

    نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد

    تا نگویند که از یاد فراموشان اند


  • نویسنده: مطهر

  • نظرات دیگران ( )

  • چمران (سه شنبه 85/3/30 ساعت 9:0 صبح)

    هر کاری کردم نتوانستم امروز از چمران ننویسم. اما وقتی خواستم بنویسم احساس کردم آنقدر روحش بزرگ و با عظمت است که من نخواهم توانست از او بگویم. برای همین دست به دامان مقتدایش حضرت روح الله شدم؛ هم او که چمران ساز بود و هست.

    پیام امام خمینی به مناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران

    بسْمِ ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحیمِ

    انالله وانّاالیه راجعون

     

    شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به «ملاء اعلی»، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‏عصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریک عرض می‏کنم. تسلیت از آنرو، که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد، که در جبهه‏های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می‏آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پبروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریک از آنرو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‏ها و توده ‏های مستضعف می‏کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‏دهد. مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟

    چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیروابسته به دستجات و گروه‏های سیاسی، و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.

    هنر آن است که بی‏هیاهوهای سیاسی، و «خودنمایی»های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی، و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر.

    و اما ما می‏توانیم چنین هنری داشته باشیم، با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.

    من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلکه به ملت‏های مسلمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم این مجاهد عزیز، تسلیت عرض می‏کنم. و از خداوند تعالی رحمت برای او، و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم.                         

                                                                                   اول تیرماه شصت

    روح ‏الله ‏الموسوی‏ الخمینی


  • نویسنده: مطهر

  • نظرات دیگران ( )

  • جنگ یا گنج؟! (سه شنبه 85/2/26 ساعت 8:0 صبح)

    جنگ یا گنج؟!

    جنگ یا به قول معروف «دفاع مقدس» گنجینه ای بی پایان برای تمام آینده ایران عزیز است و باید تا سال های سال تشنه گان جویای آب حیات و معرفت را از زلال جاری خاطرات تلخ و شیرین آن سیراب کرد.

    شهیدستان می خواهد تصویرهایی از آن سال ها را در قالب خاطرات بازنویسی شده برای آن ها که آن سال ها را ندیده اند نشان بدهد.

    می خواهد بگوید آن مردها بوده اند و این خاطره ها واقعاً رخ داده است. آن هم نه در سال ها و جاهای دور؛ بلکه در همین نزدیکی ها...!


  • نویسنده: مطهر

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    محمد علی شاهمرادی می نویسد: هدف ... هرگز حاکمیت فرد یا گروه خاصی
    یک پروه
    ویزا گرفت رفت اونطرف!
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 0 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 119999 بازدید
  •   درباره من
  • عمومی - شهیدستان
    مدیر وبلاگ : مطهر[40]
    نویسندگان وبلاگ :
    مطهره
    مطهره (@)[0]


  •   لوگوی وبلاگ من
  • عمومی - شهیدستان
  •  فهرست موضوعی یادداشت ها
  • غواص ها[23] . عمومی[8] . خرمشهر[3] . عطش[3] . حکایت شهدا[2] . سرداران شهید[2] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • اردیبهشت 1385
    خرداد 1385
    تیر 1385
    شهریور 1385
    مهر 1385
    آبان 1385
    فروردین 1386
    اردیبهشت 1386
    خرداد 1386
    تیر 1386
    مرداد 1386
    مهر 1386
    آذر 1386
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •  لینک دوستان من

  • چفیه
    خلوت تنهایی
    مائدة من السماء
    شهید فراموش شده
    مرصاد