گردانمان خانوادگی بود! دو تا، سه تا برادر با هم بودند، یک پدر و دو تا پسرش، دو تا پسر عمو، دو تا پسر عمه و پسر دایی. چندتا پسر خاله، معاونم بود با کل خانواده اش؛ برادر و داماد و برادر خانمش و ...!
می خواستم بعضی هاشونو از قایق پیاده کنم.
یکیشان می گفت: «مگه ارث باباته که تقسیم می کنی؟»
اون یکی گفت: «چرا من پیاده بشم؟ من بزرگترم. اینو پیاده کن.»
داشت دعوایشان می شد؛ دیگه اصرار نکردم!
|
رفتیم گفتیم: «آقا، این جوونه. نوزده سالش بیشتر نیس. تازه گی متأهل هم شده. اینو نذارین بیاد غواصی.»
حرفمون رو گوش کردند، اسمش رو خط زدند.
بهش گفته بودند شما برای غواصی زیاد آمادگی ندارید، مناسب نیستید، نباید بیایید.
***
شب عملیات لب اروند دیدیمش! لباس غواصی تنش بود!
ــ کور خونده ید! فکر کردید من نمیدونم رفته ید زیراب منو زدید؟!
|
ما در جنگ دو بار از اروند گذشتیم؛ یک بار بهمن ۶۴ ؛ و بار دوم دی ماه ۶۵.
عملیات والفجر۸ (بهمن۶۴) یکی از پیروزمندانه ترین عملیات های دفاع مقدس است. محل و زمان و چگونگی عملیات تا یک ماه قبل از عملیات از همه مخفی بود. حتی از فرمانده گردان ها. چه برسه به دشمن!
اصلاً عبور از رودخانه وحشی اروند با هیچ منطق نظامی سازگار نبود. برای همین هم بود که هیچ کس حتی بعثی ها فکرش را هم نمی کردند که ۲۰۰۰ بسیجی نوجوان و جوان که چند ماه آموزش غواصی دیده بودند بتوانند عرض این مانع طبیعی را شنا کنند و فاو را به تصرف خودشون در بیارن. اما با تلاش رزمندگان اسلام و امدادهای الهی این امر غیر ممکن ممکن شد.
شاهکار بسیجی های ما آن قدر مهم بود که حتی دشمنان ما هم نتوانستند از تحسین اونها خودداری کنند. شاید بعداً بعضی از اعتراف های دشمنان را بنویسم. به قول معروف: «الفضل ما شهدت به الأعداء».
خوش تر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران
|